سخنان نيچه-سری چهاردهم
سخنان نيچه-سری چهاردهم
در ميان آدميان هيچ عامي گرايي اي بزرگتر از مرگ نيست؛ زاده شدن در اين مرتبه مقام دوم را دارد، زيرا همه ي آنها كه مي ميرند، زاده نمي شوند.
كوتاهترين راه هميشه لزوما راه تا حد ممكن راست نيست، بلكه آن است كه در آن شرطه ترين [ =پسنديده ترين ] بادها، بادبانهايمان را پر مي كنند.
آدميان به مراتب به تصاوير انديشه ي خود بسيار وابسته تر هستند تا به محبوبترين دلدارشان.
نيك تر نوشتن همزمان به معناي نيك تر انديشيدن نيز هست.
هرگز آنچه را همه چيز دانان مغرور و آشفته سران مي نويسند، نخوانيد.
برخي نويسندگان نه جان اند و نه شراب، اما جان شراب اند؛ آنها مي توانند به كام شعله روند و سپس گرما دهند.
سبك نوشتار بر آن است كه با كمترين ابزار، خواننده را به همان دريافتي برساند كه سبك گفتار مي رساند.
اگر بدكاران به راستي مي دانستند، چه مي كردند، ما را نيز تنها آن زمان حق بخشودن مي بود كه حق اتهام بستن و كيفر نيز مي داشتيم؛ البته كه چنين حقي نداريم.
آن كه چهار حس ظريف تر هنر را ندارد، مي كوشد همه چيز را با زمخت ترين حس پنجم خود دريابد؛ اين است حس دراماتيك!
با خود عهد بسته ام [ آثار ] نويسنده اي را نخوانم كه از آثارش پي ببرند بر آن بوده كتابي فراهم آورد، بلكه فقط [ آثار ] كسي را بخوانم كه انديشه هايش به ناگهان به صورت كتاب درآمده است.
پيمان ها و قراردادها [ي هنري] همانا ابزارهاي هنري غالب براي دريافت شنوندگان هستند، زباني مشترك و فراگرفته با مشقت بسيار، كه با ياري آن هنرمند مي تواند به راستي خود را به كسي كه با او سخن مي گويد بشناساند.
كسي كه رنج هايش را بر صفحه ي كاغذ آورد، نويسنده اي اندوهگين مي شود: اما وقتي به ما بگويد از چه رنج مي بُرد و چرا اكنون در شادماني آرميده، نويسنده اي جدي به شمار مي رود.
ديگر نخوانيد كتابي را كه در يك زمان زاده و (با مركب) تعميد داده شد.
ارتقاء (بهسازي) سبك، بهسازي انديشه هاست و جز اين هيچ نيست! آنكه بي درنگ به اين امر اقرار نكند، هيچگاه از آن مجاب [ = پاسخ داده شده ] نخواهد شد.
ضعيف ترين وجه هر كتاب كلاسيك در اين است كه به گونه اي ژرف به زبان مادري نويسنده اش نوشنه شده است.
كتاب بايد در اشتياق كلك [ =ني ]، مركب و ميز تحرير باشد، اما معمولاً كلك [ =ني ]، مركب و ميز تحرير مشتاق كتاب اند. از اين رو اكنون چنين كم مايه اند كتابها.
مخاطب وقتي در يك تابلو نقاشي تامل مي كند، در همان حال شاعر مي شود و وقتي يك شعر را با دقت بررسي مي كند، پژوهشگر.
اگر بخواهيم دريافت حسي بيشتري از آنچه به راستي داريم نسبت به چيزي نشان دهيم، سبك، در زبان و در همه پيشه هاي آن تباهي مي گيرد.
اگر مقايسه هاي بي پروا دليل سبك سري ( خواست كينه توزانه ) نويسنده نباشند، پس به يقين، دليل خيال خسته و درمانده ي او هستند.
بي اعتمادي، سنگ محكي براي يقين پيدا كردن از وجود طلاست.
براي كسي كه نمي بيند بر صحنه چه رخ مي دهد، موسيقي دراماتيك چيزي نابخردانه است.
موسيقي مدرن با شُش هاي نيرومند و اعصاب ضعيف، پيش از همه از خويشتن خود دهشت [ =حيرت ] مي كند.
شاعران و هنرمنداني كه از سينه تنگي [ = آسم ] رنج مي برند، كاري مي كنند كه قهرمانانشان بيش از همه نفس نفس بزنند: آنها چيزي از آرام و سبك نفس كشيدن نمي دانند.
اگر همه ي صدقات تنها از سر همدردي داده مي شد، همه ي گدايان مدتها پيش يكجا از گرسنگي مي مردند.
انسان بي آنكه شنونده باشد مي تواند بسيار بشنود، اگر كه نيك نگريستن و نيز گاهگاه هيچ نكردن و از نظر دور داشتن را دريابد.
پيشه هاي برخي از ثروتمندان و نجبا گونه اي خستگي در كردن از كاهلي [ =تن آساني ] ديرپا و معمول شان است.
ناخوشنودي و تيره و تار بودن جهان، نزد اقوام كنوني ميراث گرسنگي كشيدن هاي پيشين است.
دروره هاي اصلي در زندگي، آن زمانهاي كوتاه سكون اند، در ميانه، مابين بر آمدن و فرونشستنِ يك انديشه يا احساس حاكم.
اكنون همه ي مردم بس بسيار عمر مي كنند و بس بسيار اندك مي انديشند.
آن كه اكنون مي گويد: "من هيچ چيز را به تجربه نزيسته ام"، ابلهي بيش نيست.
پيش از هر چيز مي آموزيم كه به جاي ساده و بي شيله پيله نوشتن، شكوهمند و پر طمطراق [ = كر و فر و خودنمايي ] بنويسيم. دلايل چنين نوشتني نيز در امر اخلاقي، گم و ناپديد مي شود.
يك هنر مند شريف اساساً مجاز خواهد بود كه بداند كارش بر چه كسي تأثير مي گذارد! و آيا هرگز بر مردم! بر ناپختگان! بر احساساتي ها! بر بيماران و اما بيش از همه بر گرانجانان [ =مردم سخت جان ] تاثير مي گذارد؟!
هر جا كه گذشته را بستايند، نبايد يكسر پاكي ها و پاكان را سبب آن بدانيم. پرهيزگاري و [ تكريم ] بدون اندكي غبار، كثافت و پلشتي، چيز خوبي از آب در نمي آيد.
اساساً فرد نيرومند نه فقط با طبيعت بلكه با جامعه و تك تك افراد ناتوان تر نيز به مثابه ي سوژه ي شكارش رفتار مي كند؛ تا آنجا كه مي تواند از آنها بهره كشي مي كند و آنگاه راه خويش مي گيرد و مي رود.
هر چه فرد [ مقتدر ] زيرك تر باشد، جاه طلبي او بيشتر است؛ زيرا افزايش باور به قدرت به مراتب ساده تر از افزايش نفس قدرت است.
خشم گرفتن و مجازات كردن از انگاره ي حيواني مان بر جاي مانده است. آدمي تازه زماني سخنگو مي شود كه اين هديه ي سنگين بدرد نخور را به حيوانات بازپس دهد.
انسانيت بايستي روزگاري درختي شود كه بر سراسر زمين سايه افكند، با ميلياردها شكوفه اي كه مي بايد همه در كنار يكديگر ميوه شوند و زمين، خود نيز براي تغذيه ي چنين درختي فراهم شود.
درست همانند طبيعت، در دانش نيز نخست، بدترين و بي ثمرترين مناطق خوب پرورش مي يابند، زيرا براي اين حوزه ها ابزارهاي دانش مربوط به آن كمابيش كفايت مي كند.
مثل حيوانات از كوه و كمر بالا مي روند، احمق وار و عرق ريزان؛ انگار ديگران يادشان رفته بود به ايشان بگويند كه ميان راه چشم اندازهاي زيبايي هم هست.
بسيار پيش مي آيد كه انسان در طول سفر مقصدش را از ياد مي برد. ... فراموش كردن نيات، رايج ترين حماقتي است كه مردم مرتكب مي شوند.
در زمانه ي ما هر كه سخت جدي مبين يك ويژگي يگانه ي اخلاقي باشد، كساني همانند تئوفراست و مولير، بيمار شناخته مي شود.
در زمانه ي ما نسبت به كسي كه به خود باور دارد، بدگمان مي شوند.
نثار كردن سرمست كننده تر از داشتن است.
كمي تندرستي، هرازگاه نيك ترين دواي درد بيماران است.
از كسي كه نمي تواند كاري را درست انجام دهد، بايد بخواهيم هرگز دور و بر آن كار نرود.
عشق به آدمها هرچه بيشتر مي شود، عاشقان بي پرواتر مي شوند، تا آنجا كه سرانجام ديگر شايسته ي عشق نيستند و به راستي كدورتي در ميانه پديدار مي شود.
چگونه مي تواند كسي انديشمند شود، اگر دست كم يك سوم هر روزش را به دور از غوغا و شور، بي آدميان و كتابها سر نكند؟
در گفتگو با آدمهاي عامي و ميان مايه، مي بايد اين را بفهميم كه با چشمهاي بسته ي متفكر بيانديشيم، تا به عوامانه و ميان مايه انديشيدن دست يابيم و بتوانيم آن را دريابيم.
وقتي كسي از ما پوزش مي خواهد، بايستي اين كار را به بهترين نحو انجام دهد؛ و گرنه خودمان به آساني در مقام گناهكار جلوه مي كنيم و احساس ناگواري به ما دست مي دهد.
اين انديشنده نياز به كسي ندارد كه رد و انكارش كند؛ وجود خودش براي اين كار كفايت مي كند.




